بستنی زعفرانی سنتی

P1040121

نخستین رمضانی که روزه گرفتم کودکی ده ساله بودم از آن چست و چابک ها اما نرم و نازک که از این لب جو به آن سوی جو می پریدم. آرام و قرار نداشتم دائم در تلاطم و بدو بدو بودم . حالا چرا در نه سالگی روزه نگرفتم خود حدیث دیگریست. وقتی به سن تکلیف رسیدم  و نه سالگی را پاس کردم رمضان با تابستان داغی مثل همین تابستان خودمان مصادف شده بود و جثه کوچک  من طاقت روزه داری را نداشت ، خانواده نیز اصراری بر روزه گرفتنم نداشتند و می گفتند هر وقت که خودت حس کردی آمادگی روزه داری را داری روزه بگیر. متاسفانه اولین سال را رفوزه شدم . اما سال دوم یعنی در رمضان ده سالگی با خود گفتم سال پیش را که مردود شدم لا اقل امسال را کارنامه قبولی بگیرم .  اولین ساعات روزه داری اولین  روز ماه رمضان آن سال به خوبی سپری شد انقدر که حتی حال ورجه وورجه کردن را هم داشتم  اما دل گنجشک روزی ام  این بار دل خرس شده بود و هوس سفره ی بلند بالایی کرده بود بنابراین لیستی از کل خوراکی هایی که دوست داشتم آن لحظه بخورم را نوشتم  تا برای افطار تهیه کنم. از شربت و شکلات و آب نبات و بستنی گرفته تا زولبیا بامیه و چیز های دیگر! چون تابستان بود و من از صبح تا شب حوصله ام سر می رفت معمولا اصرار داشتم تا تمام خرید های دم دستی مادرم را من انجام دهم  اگر نان تازه می خواستیم سریع جستی می زدم و از تافتونی سر خیابان تافتون تازه می گرفتم  و یا چیز های دیگری که می شد از خواربار فروشی سر کوچه خرید. خرید کردن  برایم نوعی تفریح بود  و اصلا از تکاپو و بیرون رفتن از  خانه در روز تعطیل و داغ تابستانی خسته نمی شدم. شاید تکاپو و جنب و جوش برای بچه ای مثل من چیزی نبود اما محروم ماندن از خوراکی که در هر خرید برای خودم تهیه می کردم و می خوردم حال  دیگری بود. به هر حال بعد از ظهر شد و من عازم خرید روزانه نان که در ما ه مبارک رمضان صفهای کیلومتری داشت، شدم.  تا رسیدم به تافتونی محل دیدم ای بابا عجب صفی ، سفره و زنبیل نانم را سپردم به آخرین نفر و برگشتم خانه تا از مادرم اجازه بگیرم و برای تهیه زولبیا بامیه به قنادی محل بروم زیرا می دانستم آنجا هم صف بلند بالایی باید کشیده شده باشد. نمیدانم شما هم سن های من به خاطر دارید یا نه  آنوقت ها زولبیا بامیه هم صفی بود!! سراغ قنادی که رفتم دیدم عجب صفی  آنجا هم صفم را سپردم  و رفتم سراغ خرید کشک برای آش ؛ کشک را به منزل رساندم و دوباره برگشتم سر صف زولبیا  اما هنوز صف تکان هم نخورده بود  نیم ساعتی گذشته بود و من هم دلشوره ی  صف نان را داشتم که نوبتم نگذرد دوباره  نوبتم را به نفر جلویی سپردم و بدو بدو سراغ صف نان رفتم و دیدم ای بابا  اینجا هم که یک دور پخت تمام شده و دو نفر مانده به من کار تعطیل شده و شاطر در حال اماده کردن تنور و قسمت دوم خمیر و زدن چانه های خمیر بود که آنهم نیم ساعت طول می کشید. دوباره به قنادی برگشتم و جای خودم در صف ایستادم ،  خوشبختانه کار توزیع شروع شده بود و  صف نوبت به نوبت جلو می رفت .  جالب اینجا بود که آن موقع  افراد محله ما همه طرفدار بامیه های دراز این قنادی بودند و کسی گوش فیل نمی خرید مثل خودم، بنابراین خدا خدا می کردم بامیه درازها تمام نشود، اما خوب ! همیشه سنگ دنیا به مراد آدم نمی چرخد گاهی سنگ ریزه می شود و جلوی پای آدم سنگریزه می ریزد  من هم که انگار آنروز روز امتحانم بود خدا داشت مرا با این خوراکی ها امتحانم می کرد خوشحال از اینکه به به بالاخره صف به من رسید و من هم به مرادم ف نوبت من شد اما چشمم که به سینی ها ی خالی که خورد در جا خشکم زد آنجا بود که داغی تابستان زبان تشنه و بی رمقی را تازه حس کردم ، اقای قناد گفت فقط گوش فیل مانده  می خواهی یا نه  گفتم آیا سیینی دیگری از بامیه در راه هست یا نه، گفت  بله  صبر کن نیم ساعت دیگه ! گفتم عیب ندارد من که باید بروم صف نان می روم نان را می خرم می آیم  دوباره برگشتم منزل و بعد از تعریف  ماجرا از خانه زدم بیرون و دویدم سر صف نان که ای دل غافل  نوبتم گذشته بود و سفره و زنبیلم در گوشه ای دیگر  رها شده بود! آنچنان داغ کرده بودم که حتی تنور سوزان نانوایی هم از حرارت و داغیمن عرق می ریخت! ساعت شش بعد از ظهر بود این بار تصمیم گرفتم هر طور شده اول نان را تهیه کنم بعد بامیه مورد علاقه ام را ، رفتم جلو گفتم آقا نوبتم گذشته و زنبیلم را به گوشه ای پرت کرده اید من باید الان نوبتم باشد  چند نفر از صف گفتند تا حالا کجا بودی بیا آخر صف وایستا  به شاطر گفتم دلت می آید شما که من را می شناسی زنبیل و سفر ه ام را ک بهتر از من می شناسی  و شروع کردم به مرثیه خوانی که من را با دهان روزه نفرست ته صف و زدم زیر گریه !  اشکم مثل آن کارتون های زاپنی از گوشه چشمم فواره می زد و جاری می شد  خلاصه گریه ام کارساز شد و نانم را گرفتم بدون اینکه نان را تحویل خانه دهم به سمت قنادی رفتم  دوباره چند نفری ایستاده بودند پشت اخرین نفر ایستادم  شاگرد قناد جلوی در قنادی ایستاده بود و مردم را یکی یکی به داخل مغاره راه می داد تا مغاره ازدحام نشود . بالاخره نوبت به من رسید و رفتم داخل  چشمتان روز بد نبیند و به جمال منور آقا امام زمان منور شود  انشالله  اما اگر حالا چشم شما بامیه درازها را دید چشم من هم دید  خبری از آن بامیه ها نبود حتی بامیه ریز هم نبود  فقط زولبیا بود و گوش فیل ! من هم دست از پا درازتر همان زولبیا را گرفتم و رفتم خانه! اینهمه تقلا برای شکم  و آخرش آن چیزی که می خواستم نشد! در دل عصبانی بودم و  شعله ها ی آتش با حرارتی بالای ۴۵ درجه سانتی گراد از درونم شعله می کشیدند ، تشنگی دیگر بیداد می کرد لبهایم هم مثل زمین تشنه بدون آب قاچ قاچ شده بود . ساعت هفت بعد از ظهر به خانه رسیدم .  تا به خانه رسیدم بدون اینکه دستم را بشورم روی مبل جلوی کولر ولو شدم با خودم می گفتم خوب شد برق نرفته والا چه می شد! آنروزها چندین ساعت خاموشی جیره هفتگی همه محلات تهران بود.  تا ساعت هفت و بیست دقیقه بی حال دراز کشیده بودم . دم افطار بود و مادر و خواهرانم سفره ی افطار را آماده می کردند . من هم خوشحال از اینکه فراق آب به سر آمد و وقت سیراب شدن تشنه لبان گشته  بلند شدم تا دستم را بشویم . آب را که باز کردم خنکی آب هوش از سرم برد چندین مشت آب به صورتم زدم اما دیگر تحلم طاق شده بود. متاسفانه انوقت به خودم آمدم که دیگر جرعه جرعه آب از گلویم پایین می رفت و حس تشنگی ام برطرف می شد . سرم را که از زیر شیر آب بیرون کشیدم دیدم مادر و خواهرم بدون کلامی خیره شده بودند و هر کدام باپوزخندی گفتند : دختر تو که از صبح صبر کردی این دو دقیقه را هم صبر می کردی ، به مادرم گفتم  کار کار شیطان است  خواهرم در جوابم گفت شیطان که غل و زنجیر است من هم با ناراحتی تمام گفتم حالا که ثابت شد آنقدر ها  هم زنجیرش راسفت نبسته اند  شیطان هم فرار می کند . من آنروز تجدید شدم . شب شرمنده از روز، به عمل خودم و شیطان فکر می کردم ، انروز کلا کارهایم اشتباه بود این صف و آن صف کردن و دویدنم  به خاطر هوس بی مورد همه اش اشتباه بود،  خلاصه درسی شد برایم که مهم اینست درون شیطانی خود م را به زنجیر بکشم تا به سوی شر نروم .  این  بود خاطره از روز اول روزه داری که هم تشنگی و گرسنگی و سختی کشیدم هم روزه ام به هدر رفت. شما چطور  آیا شما روز اول روزه دار بودنتان را به یاد دارید؟

شاید شما هم الان مثل آنروز تابستانی داغ من بدنتان نیاز به یک خنکی بسیار خوشمزه دارد .  اولین خوراکی خوشمزه و خنک که در شبهای داغ تابستان بعد از افطار می چسبد همین بستنی آنهم از نوع سنتی می باشد.

مواد لازم

  • شیر پرچرب یک لیتر
  • خامه یک بسته ۲۵۰ گرمی
  • پسته به میزان دلخواه و لازم
  • گلاب  نیم لیوان
  • زعفران دم کشیده نیم استکان که خنک شده باشد
  • ثعلب  ۳ ق چ
  • شکر دو لیوان سر خالی

طرز تهیه :

Collages11

شیر رابجوشانید و اجازه دهید کمی خنک شود یعنی به حالت ولرم در آید. سپس شکر و ثعلب را خوب مخلوط کنید و در شیر ولرم بریزید م با همزن مخلوط شیر و شکر و ثعلب را کاملا هم بزنید سپس زعفران، گلاب  و نصف خامه را به شیر اضافه کنید و دوباره با همزن کاملا هم بزنید یا به قولی میکس کنید.  اگر حوصله دارید این کار را روی یک کاسه یخ انجام دهید. من خودم زیاد این کار را انجام نمی دهم اما اگر می خواهید نتیجه کار خوب از آب در آید کاسه یخ را حتما در نظر داشته باشید. مایع بدست آمده را تا نیم ساعت  در فریزر قرار دهید می توانید کاسه بستنی را که بهتر است فلزی باشد روی کاسه یخ بگذارید و همانطور با کاسه یخ درون فریزر قرار دهید. سپس  در طی همین نیم ساعت  نصف باقی مانده خامه را روی یک ظرف صاف یا سینی کوچک پهن کنید و بگذارید تا یخ بزند. بعد از نیم ساعت کاسه بستنی را بیرون بیاورید و دوباره با همزن کاملا هم بزنید . دوباره کاسه را به فریزر برگردانده و نیم ساعت دیگر هم صبر کنید و بعد از نیم ساعت دوباره آنرا خارج کرده و با همزن دوباره هم بزنید و باز هم به فریزر برگردانید .  تا سه نیم ساعت این عمل را سه بار انجام دهید.بعد از اینکه سینی خامه یخ زد  آنرا خارج کنید و با چاقو به قطعاتی کوچک ببرید و به بستنی اضافه کنید. و این بار با چنگال هم بزنید تا قطعات خامه نشکنند.  چندین بار بستنی را خارج کرده و با چنگال هم بزنید تا خوب همگن شود. سپس در آخرین نیم ساعت پسته را خورد کرده و به آن اضافه نماید. و یک شبانه روز بگذارید در فریزر بماند یا حتی کمتر از این زمان باشد اشکالی ندارد. توجه داشته باشید که روی کاسه بستنی را خوب با سلفون بپوشانید یا اینکه از همان ابتدا در یک ظرف مناسب فریزر بگذارید که بوی فضای داخل فریزر را نگیرد.

P1040122

نوش جان و ایام رمضانی تان پر برکت!

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...

17 Replies to “بستنی زعفرانی سنتی”

  1. قناد باشى عزيزم، خدمت رسيدم احوالپرسى كنم كه ديدم از اين بستنى هاى خوشمزه دارين! دستتون درد نكنه! چقدر دلم خواست! راستى چه خاطره جالبى دارين از اولين روز روزه گرفتن! خيلى جالب بود! البته دست به قلم شما هميشه جذاب و قشنگه! در هر حال خيلي ممنونم ! طاعات و عبادات تون هم قبول !

    • شما همیشه لطف دارید شبو جان دست شما هم درد نکنه که زحمت کشیدین مثل همیشه شرمنده کردید منو ممنون طاعات شما هم قبول باشه

  2. سلام قنادباشی جونم. خوبین؟نماز روزه هاتون قبول
    خاطره تون خیلی قشنگ بود. منم الانم که هست برا خودم یه لیست مینویسم نزدیک افطار برم بخرم!!!!! همشم هله هوله!!!
    بستنیم فوق العاده شده

  3. سلام عزیزم
    خدا میدونه چندین بار در این هفته و هفته گذشته به دیدارتون اومدم ولی متاسفانه نظرم ثبت نمی شدو خطا میداد خیلی سعی کردم تقریبا به جرات می تونم بگم ده دوازده با ر امتحان کردم ولی موفق نشدم .
    حتی در جواب کامنت پر محبتی که برام نوشته بودید اشاره کردم که سایتتون مشکل داشته
    الان باز اومدم امتحان کردم دیدم نظر اولم ثبت شد.
    نماز روزه هایی که مشخصه با خلوص نیت بوده خداوند اجرهایی بهش میده که تو قرآن خوندیم.
    واقعا ماشاالله چه طاقتی داشتید در تابستان . الان خانمها و آقایان به خاطر گرما که سهله به خاطر وجود نازک نارنجی خودشون که مبادا صدمه بخوره!! روزه نمیگیرند .
    التماس دعا عـــــــــــــــــــــــــزیزم

    • شما همیشه لطف دارید من انقدر دیر به دیر میام که پیام های پر محبت شما رو هم دیر جواب میدم باعث شرمندگی متاسفانه رمضان بین مردم کمرنگ شده شما درست می فرمایید امیدوارم که به زودی زود آقا امام زمان ظهور کنند

  4. سلام قناد باشی عزیز عید فطر بر شما مبارک .میخواستم بگم منم مثل شما بستنی سنتی درست کردم خوشحال میشم یه سربه وبلاگم بزنید ونظرتون بدید واگه تمایل داشتید تبادل لینک کنیم .ممنون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*